آقای کوینر و مد دریا
برگردان میم حجری برگردان میم حجری

قصه های آقای کوینر
برتولت برشت

• آقای کوینر از دره ای می گذشت.

• ناگهان متوجه شد که پاهایش خیس می شوند.


• آنگاه فهمید که دره در واقع نه دره، بلکه خلیجی است و زمان، زمان مد دریا ست.

• بلافاصله از رفتن خودداری کرد و به دنبال زورقی گشت.
• و تا زمانی که به دنبال زورق می گشت، قدم از قدم بر نداشت.

• اما چون زورقی در دیدرس نیافت، از امید بدان دل برکند.


• بعد امیدوار شد که آب دریا دیگر بالاتر نیاید.
• وقتی که آب به چانه اش رسید، از این امید واهی نیز دل برکند و به شنا پرداخت.

• و در این حیص و بیص دریافت که خود زورقی است.

پایان
 
 

آدم شناسی

قصه های آقای کوینر
برتولت برشت
برگردان میم حجری


• آدم شناسی آقای کوینر تعریفی نداشت.


• او می گفت:
• آدم شناسی
تنها وقتی لازم می آید که سودای استثمار در میان باشد.

• اندیشیدن یعنی تغییر دادن.
• من اگر به کسی باندیشم، تغییرش می دهم.
• آن سان که بنظر می رسد که او نه آنچنان است که هست، بلکه چنان بوده است که من در باره اش به اندیشیدن آغاز کرده ام.

پایان


August 31st, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان